معمولا شبها که کم کم می خوام دکمه ی خاموش مغزم رو بزنم احساسات روز فرصت جولان پیدا می کنن دیشب در مرز بین خواب و بیداری اول دختر سیزده ساله ای رو که صبح اومده بود درمانگاه به یاد اوردم و دلم از حجم غمش فشرده شد دختری که با طپش قلب اومده بود در ظاهر خیلی قوی و مستقل...